آترینآترین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

آترین مامان و بابا

15 ماهگی

اول اتاق جدیدتو بهت تبریک می گم  خونمونو عوض کردیم اومدیم خونه جدید موقع تمیز کردن و چیدن تو پیش مادرجون بودی وقتی خونه کامل چیده شد اوردیمت، با تعجب به همه جا نگاه  می کردی ، برات عجیب بود اسباب بازیهات تو یه خونه دیگه   مگه می شه  خلاصه چند روز بعد عادت کردی  می ری رو مبلا  و به ما می فهمونی که تشکاشو برداریم تا تو راحت بپری بالا و پایین فقط خودت باید عدا بخوری بدون دخالت دست من اصلا کار کردن من و قبول نداری من می چینم تو می یاری بیرون از اول می چینی وقتی مادر جون داره نماز می خونه میری مهر و می خوری اونم مقنعه نمازشو سرت می کنه ما هم می خوریمت یه روز نشوندمت تو سینک طرف...
6 تير 1393

14 ماهگی

آترین در شهربازی امیر مسواکتو خیلی دوست داری همه جا همراته حتی موقع بازی در حال تماشای برنامه کودک   بابایی یه ماشین کنترلی برات خریده  که خیلی دوسش داری کنترلشو می گیری دستت می ری تو درو دیوار اینجا خونه عمو منصور می رفتی زیر میز آکواریوم و می خواستی که درو روت ببندیم مثل همه کوچولوهای دیگه عذای محبوبت ماکاراتیه نوش جونت عشقم ...
6 تير 1393

13 ماهگی

سلام سلام اترین اومده با یه عالمه شیرین کاری تاتی تاتی وقتی می یای تو پارک نمی شه  آوردت بیرون هر روز عصر بهونه می گیری تا بالاخره بری بیرون ای ددری با هم میریم پارک نزدیک مغازه بابایی زنگ می زنیم اونم  می یاد پیشمون   یه روز که با بابایی رفتیم شهروند آرژانتین آقا عروسکیه وقتی نگاه متعجب تو رو دید خواست باهات عکس بندازه  وقتی تو ماشین می شینی حتما باید پشت فرمون باشی البته خیلی خطرناک، بابایی می زنه کنار تا تو قام قام کنی یه عالمه حرفم با اسباب بازیهات داری  اینم یه خرابکاری دیگه ...
6 تير 1393

عید اول 93

  آترین ما مسال اولین ساله که عیدو می بینه مبارکککککککه سال تحویل خونه پدر جون همه دور هم بودیم روز 13 بدر با پدر جون  اینا و فامیلا که خیلیم زیاد بودند نزدیک 50 نفر رفتیم باغ کرج اونجا خیلی بهت خوش گذشت و بازی کردی  وقتی رفتیم خونه دایی مجید خیلی حرفا با امیرهادی داشتی ما با اجازه یواشکی یه کم گوش می کردیم   ...
5 تير 1393
1